واژه ی دلتنگی رو شنیدی حتما!
دیگه بدم میاد ...
دیگه نمیگم ...
امید بود تا تغییری بوجود بیاد ...
ولی نیومد ...
دیگه بدم میاد ...
دیگه نمیگم ...
امید بود تا تغییری بوجود بیاد ...
ولی نیومد ...
نمیدونم، ...
شاید نیاد اون روز ...
ساعت ها، روزها، هفته ها و ماه ها ... جنگ پشت جنگ، درگیری پشت درگیری، خونریزی و زمین خوردن ...
افتاده روی زمین درحال التماس
-دیگه خسته شدم، بسه! تا کی میخوای منو بزنی؟! تا کی میخوای منو این بدبختو آزار بدی! دیگه تحملشو ندارم ...
-تو منو از همه چیزم محروم کردی، نذاشتی ابرازش کنم! نذاشتی بهش بگم!
-مجبور بودم دیوانه!!! تو نمیفهمی! تو شعور نداری! تو فقط میخوای ابراز کنی! هیچوقت نتونستی جلوی خودتو بگیری ... همیشه من جلوتو گرفتم ...
-هیچ راهی نیست .... هم من میمیرم، هم تو ... و هم این بدبخت ...
-...
-دیگه نمیتونیم کاری انجام بدیم، یا باید بذاری من کارمو بکنم، یا باید منو خفه کنی تا همیشه خفه بمونم ...
-احمق احمق احمق! ............... بیا یکم باهم مسئله رو حل کنیم...
-نه! تو نمیذاری من خودمو ابراز کنم!
-گوش کن! ... بذار برای یک بار هم که شده کمی باهم خوب باشیم ...
-نمیفهمم ...
-ببین تو احساسی، قرار نیست که بفهمی، فقط تنها کاری که میکنی اینه که با اصول من پیش بری و ابراز کنی خودتو ... تا باهم صبح و شب جنگ نکنیم ...
-چیکار مثلا؟
-اگر واقعی باشی ... اگر عمیق باشی ... اگر سالم باشی ... هرآنچه که برای اون خوب هست رو میخوای ... و نه هیچ چیز برای خودت ... هر آنچه که برای اون خوبه ...
-تو منطقی ...... حتی اگر اون متوجه نشه ... حتی اگر بی اعتنایی کنه به من ... من حسم به اون ... جنگ نکنیم ...
کاش باز حماقت نکنم،
کاش باز چیزی تکرار نشود،
کاش خودم را بیشتر از دو ساعت قبل پیدا کنم،
کاش دیگر دیوانه نشوم،
آری، باید زیست و تلاش کرد و تلاش کرد و تلاش کرد ...
هرچند سخت و طاقت فرسا ولی باید گذر کرد از دشواری ها و برای دیگران خوب بود ...
هرچند سخت ولی باید تغییری ایجاد کنم، باید زندگی کسی را بسازم،
در کمال پررویی باید بگویم، دوست دارم دوستت دارم را :)