هر چیز دیگه

... دیوارها بیرنگ شدند، باید نوشت

هر چیز دیگه

... دیوارها بیرنگ شدند، باید نوشت

هر چیز دیگه
کلمات کلیدی
آخرین مطالب

...I’m blind with

جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۸ ب.ظ

آبی بود آسمان، شب شد و تیره،

        حالا دیگر دوستت دارم هم گفتنش سخت است...

but we have made a tragic decision

جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۹ ب.ظ

باید دید، باید تجربه کرد، باید حس کرد و باید خواند ...

اینطور ثانیه گذراندن، درد های همیشگیم را سوزناک تر میکند،

از یاد نمیرود گذشته، هرآنچه که دیده شد، تجربه شد، حس شد و خوانده شد ...

باید سوخت از گذشته، باید سوخت ...

دردها و فشارها، آدمی را به ناچار به یاد روزهای گذشته می اندازند ...

Felt So Right

جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۸ ب.ظ

دور بود،

دقت که کردم، زیبا بود و درخشان،

نزدیک تر شدم، ترسید، دور تر شد ...

عقب رفتم تا برگردد، ناامید شد، دورتر ...

 

نشستم، دست زیر چانه فقط نگاهش کردم.

... who cares about me

جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۱۴ ب.ظ

از آن سو که ماندم و از آن سو که رفتم

        فاصله ای نیست، جز جدال احمقانه ی آن دو،

  

              و قربانی، هر سه هستیم ....

Someone like me

پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۳۴ ب.ظ

و ندید آنکس که باید میدید

و حس نکرد آنکس که باید حس میکرد

فقط درد داشت

درد دارد