هر چیز دیگه

... دیوارها بیرنگ شدند، باید نوشت

هر چیز دیگه

... دیوارها بیرنگ شدند، باید نوشت

هر چیز دیگه
کلمات کلیدی
آخرین مطالب

You have inside

چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۹ ب.ظ

...

شاید هیچ حسی نسبت به من وجود نداشته باشد...

شاید اگر سر به بیابان بگذارم برای کسی فرقی نکند...

شاید اگر گم شوم و پیدا نشوم، همه در فکرشان داستانی بسازند و بگویند حتما ...

اما زمان گذشت و من را عوض کرد، با تمام سختی هایش، با تمام شب بیداری های دلتنگیش، با تمام "الان کاش خوب باشد" و "نکند اتفاقی برایش بیوفتد" هایش، با تمام سکوت هایش، با تمام مقاومت ها و پیام به او ندادن هایش و ...

سخت بود، ولی همه اش گذشت و همین سختی من را رشد داد، بزرگم کرد و معنی احساسم را فهماند، فهماند که احساس آدمی با زبان و حرف بیان نمیشود ... احساس با وجود بیان میشود، اگر واقعی باشد ناخداگاه در عمل پدیدار میشود ...

و احساس، ... اگر واقعی باشد باید به آنکس که حسی نسبت به او وجود دارد، باید برای او باشد ... نه برای خود ...

Anathema میفهمد من چه میگویم ... ،

بدترین چیز ابهام هست، ابهام درباره وجود حسش، اینکه شفاف درباره ی حسش چیزی نمیگوید، شاید میترسد ... شاید هم مطمئن نیست ...

اشکالی ندارد، مهم این است که پیشرفت کند، رشد کند و به هدفش برسد و همیشه خوب باشد، همیشه شاداب و خوشحال باشد،

حتی اگر درباره ی حسش مطمئن نباشد، حتی اگر فراموشم کند ... احساسم به او ایمان دارد.

 

  • ۹۴/۰۷/۰۱
  • مجتبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی