هر چیز دیگه
... دیوارها بیرنگ شدند، باید نوشت
هر چیز دیگه
... دیوارها بیرنگ شدند، باید نوشت
خانه
سرآغاز
تماس با من
طبقه بندی موضوعی
تخمیر عقاید
(۱۳)
مردن به شیوه صنعتی
(۱۵)
تشکیک
(۱۱)
Take my hand
(۲۷)
قبظ و بسط وجودی
(۸)
مرگ تدریجی
(۱۴)
خلاصه آمار
کلمات کلیدی
خفگی
مردگی
زندگی
start
beginning
بایگانی
مرداد ۱۳۹۵
(۲)
تیر ۱۳۹۵
(۱)
خرداد ۱۳۹۵
(۳)
ارديبهشت ۱۳۹۵
(۱۰)
فروردين ۱۳۹۵
(۱)
اسفند ۱۳۹۴
(۲)
بهمن ۱۳۹۴
(۸)
دی ۱۳۹۴
(۴)
آذر ۱۳۹۴
(۷)
آبان ۱۳۹۴
(۱)
مهر ۱۳۹۴
(۲۵)
شهریور ۱۳۹۴
(۱۵)
آخرین مطالب
۹۵/۰۵/۱۳
میم
۹۵/۰۵/۰۳
I feel you ...
۹۵/۰۴/۲۹
خواننده ی ناشناس
۹۵/۰۳/۲۹
جواب سرد
۹۵/۰۳/۲۶
خودت میدونی
۹۵/۰۳/۰۱
نصف حرفامو میشنوی
۹۵/۰۲/۲۹
کاش نبری از یادت
۹۵/۰۲/۲۳
حق مطلب
۹۵/۰۲/۱۹
درست بود جملشون
۹۵/۰۲/۱۷
نبافتم موهایت را
حسرت آغوشش
پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۵۹ ب.ظ
میخواد بیاد تهران،
ولی بعد یه سال نمیخواد منو ببینه ...
۹۴/۱۱/۰۱
مجتبی
نظرات
(۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در
بیان
ثبت نام
کرده اید می توانید ابتدا
وارد شوید
.
نام *
پست الکترونيک
سایت یا وبلاگ
پیام *
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
کد امنیتی *
ارقام فارسی و انگلیسی پذیرفته میشوند
نظر بصورت خصوصی ارسال شود
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک میباشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
پست الکترونیک برای عموم قابل مشاهده باشد
اخطار!