شروعی مزخرف برای نگاهی با عمق ناامیدی
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس ...
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس ...
نمیدونم، ...
شاید نیاد اون روز ...
خیلی جالب تر از اونیه که فکرشو نمیکردم،
یه موقعی کارهامون زیر ذره بین رفت، همه چیز مهم شد ...!
یه موقعی بهمون گفتن ایناهاش اینوری، نفهم! اون سمتی نه! اینور ...
یه زمانی بهمون گفتن اگر این شکلی بود، الان ما اینجوری نبودیم ...
یه دوره ای تو گوشمون خوندن هرچی میکشیم تقصیر یه نفره فقط، ...
حالا مثل احمق ها دور خودمون داریم میچرخیم ...
مثل آدم هایی گیج داریم از دیگران تقلید میکنیم ...
مثل بیمارترین روانی ها با هم رفتار میکنیم ...
مثل انسان، دیگه آدم نیستیم!
// از بی اعصاب ترین جای دنیا، اعصاب خرابم خاکستر شد......
شاید هم به قول او من عاشق شده ام، عاشق شده ام و خودم را گول میزنم که عشقی درکار نیست و همه چیز آروم است ...
ولی ترجیح میدهم احساسم را همچنان در همان اتاق فلج شده رها کنم، درش هم همیشه قفل باشد ...
عشقی که دوطرفه نباشد، عشق نیست ... خودخواهیست ... و من از خودخواهی متنفرم ...
// Oh, I believe in yesterday ...
شاید راست میگفت، شاید اگه عین بقیه ی معمولی فکر میکردم دردش کمتر بود ... ممکن بود حتی اصلا درد هم نداشته باشه ...
نمیدونم دارم به کدوم سمت میرم، خودم همیشه فکر میکنم هدفم مشخصه و حداقل تا مدتی هیچ چیز پیرامونی منو ازش دور کنه ...
هه ... زهی خیال باطل ...
دیگه گاهی نهلیسم رو با تمام وجودم حس میکنم ... حتی وجود خودم و همه چیز ...
// سردرد در حد انفجار مغزی ... ... ...