I'm beginning to lose my integrity
روزها گذشت، من گذشتم
آدم ها گذشتن، من هم گذشتم
قصه ها تلف شدن، اما من گذشتم
آهنگ ها تمام شدن و من گذشتم
دیوار همان ماند، من ماندم
من ماند و ماندم
روزها گذشت، من گذشتم
آدم ها گذشتن، من هم گذشتم
قصه ها تلف شدن، اما من گذشتم
آهنگ ها تمام شدن و من گذشتم
دیوار همان ماند، من ماندم
من ماند و ماندم
آبی بود آسمان، شب شد و تیره،
حالا دیگر دوستت دارم هم گفتنش سخت است...
باید دید، باید تجربه کرد، باید حس کرد و باید خواند ...
اینطور ثانیه گذراندن، درد های همیشگیم را سوزناک تر میکند،
از یاد نمیرود گذشته، هرآنچه که دیده شد، تجربه شد، حس شد و خوانده شد ...
باید سوخت از گذشته، باید سوخت ...
دردها و فشارها، آدمی را به ناچار به یاد روزهای گذشته می اندازند ...
دور بود،
دقت که کردم، زیبا بود و درخشان،
نزدیک تر شدم، ترسید، دور تر شد ...
عقب رفتم تا برگردد، ناامید شد، دورتر ...
نشستم، دست زیر چانه فقط نگاهش کردم.
از آن سو که ماندم و از آن سو که رفتم
فاصله ای نیست، جز جدال احمقانه ی آن دو،
و قربانی، هر سه هستیم ....