هر چیز دیگه

... دیوارها بیرنگ شدند، باید نوشت

هر چیز دیگه

... دیوارها بیرنگ شدند، باید نوشت

هر چیز دیگه
کلمات کلیدی
آخرین مطالب

یه روز خوب میاد که ما هم رو نکشیم

دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۴ ب.ظ

نمیدونم، ...

شاید نیاد اون روز ...

 

...short story about love

جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۵ ق.ظ

ساعت ها، روزها، هفته ها و ماه ها ... جنگ پشت جنگ، درگیری پشت درگیری، خونریزی و زمین خوردن ...

افتاده روی زمین درحال التماس

 

 -دیگه خسته شدم، بسه! تا کی میخوای منو بزنی؟! تا کی میخوای منو این بدبختو آزار بدی! دیگه تحملشو ندارم ...

 

 -تو منو از همه چیزم محروم کردی، نذاشتی ابرازش کنم! نذاشتی بهش بگم!

 

 -مجبور بودم دیوانه!!! تو نمیفهمی! تو شعور نداری! تو فقط میخوای ابراز کنی! هیچوقت نتونستی جلوی خودتو بگیری ... همیشه من جلوتو گرفتم ...

 

 -هیچ راهی نیست .... هم من میمیرم، هم تو ... و هم این بدبخت ...

 

 -...

 

 -دیگه نمیتونیم کاری انجام بدیم، یا باید بذاری من کارمو بکنم، یا باید منو خفه کنی تا همیشه خفه بمونم ...

 

 -احمق احمق احمق! ............... بیا یکم باهم مسئله رو حل کنیم...

 

 -نه! تو نمیذاری من خودمو ابراز کنم!

 

 -گوش کن! ... بذار برای یک بار هم که شده کمی باهم خوب باشیم ...

 

 -نمیفهمم ...

 

 -ببین تو احساسی، قرار نیست که بفهمی، فقط تنها کاری که میکنی اینه که با اصول من پیش بری و ابراز کنی خودتو ... تا باهم صبح و شب جنگ نکنیم ...

 

 -چیکار مثلا؟

  

 -اگر واقعی باشی ... اگر عمیق باشی ... اگر سالم باشی ... هرآنچه که برای اون خوب هست رو میخوای ... و نه هیچ چیز برای خودت ... هر آنچه که برای اون خوبه ...

 

 -تو منطقی ...... حتی اگر اون متوجه نشه ... حتی اگر بی اعتنایی کنه به من ... من حسم به اون ... جنگ نکنیم ...

I hope

چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۸ ب.ظ

کاش باز حماقت نکنم،

کاش باز چیزی تکرار نشود،

کاش خودم را بیشتر از دو ساعت قبل پیدا کنم،

کاش دیگر دیوانه نشوم،

با تو یه چشمه چشمه ای روشن

دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۷ ب.ظ

آری، باید زیست و تلاش کرد و تلاش کرد و تلاش کرد ...

هرچند سخت و طاقت فرسا ولی باید گذر کرد از دشواری ها و برای دیگران خوب بود ...

هرچند سخت ولی باید تغییری ایجاد کنم، باید زندگی کسی را بسازم،

 

در کمال پررویی باید بگویم، دوست دارم دوستت دارم را :)

... استثنا کسی نیستم ...

جمعه, ۱۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۰ ب.ظ

باید قوی شوم، باید بیشتر از گذشته خود را کنترل کنم،

آری، زندگی همان چیزیست که باید تحمل کرد و دیگر جز تحمل چیز دیگری با خود ندارد،

باید گذشته ام را بیشتر برای خودم درس کنم، بیشتر در درونم احساسم را نگه دارم،

احساس همان چیزیست که اگر خالصانه بیان شود شیرین و خوب است و اگر بیان نشود و در درون بماند ......

اما فقط درصورتی میتواند بیان شود که دوطرفه و مستقیم باشد،

باید در درونم نگه دارمش، باید آن حس را همانند گذشته ابراز کنم، و نه در حرف و سخن ... 

 

// جدیدا به شدت پررو شدم، گاهی حسم باعث گذر از حد و حدود میشود.

// ببخش