هر چیز دیگه

... دیوارها بیرنگ شدند، باید نوشت

هر چیز دیگه

... دیوارها بیرنگ شدند، باید نوشت

هر چیز دیگه
کلمات کلیدی
آخرین مطالب

این نیز میماند ...

شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۴۵ ق.ظ

باشد، بعد از مدت ها به تهران بیایی و مرا نبینی ...

شاید دردسر بودنم برایت درست باشد ...

نگران بودنم دردسر و است و بودنم مصیبت ...

باشد، این هم قسمت دیگرش ...

آدم های دیگر میایند و من ...

باشد، :)

حسرت آغوشش

پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۵۹ ب.ظ

میخواد بیاد تهران،

ولی بعد یه سال نمیخواد منو ببینه ...

روزگار خیلی خیلی مسخره!

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۵۱ ق.ظ

قصه همیشگی ...

وقتی کسیو خیلی دوست داری و اون جای دیگه داره با کس دیگه حرف میزنه .....

دل آدم بخوای نخوای میشکنه

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۴۸ ق.ظ

آدمای جدید میان و جای آدمای قدیمی رو میگیرن ...

چقدر زود فراموش میشن قدیمی ها ...

چقدر زود ...

فقط شعار میدیم!

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۵۵ ب.ظ

یکی از چیزهایی که همیشه باهاش تو مغزم درگیر بودم، این بود که چرا باید انقدر عذاب بکشیم و صدامون درنیاد و در عین حال احساساتمون رو هم در کنار این همه عذاب خفه کنیم! خب همیشه بهش جواب میدادم و قانع میشدم، ولی این قانع شدن بعد یک روز اکسپایر میشد و دوباره همون داستان ....

قسمت اول و دومش تقریبا اوکیه، اون قسمتی که باید حسمون رو خفه کنیم خیلی درد داره ..............